خشونت در خانواده از زمانی که انسان بر روی این کرۀ خاکی زندگی را آغاز کرده نسبت به کودکان، زنان، سالخوردگان وجود داشته، ولی شدت و ضعف آن در جوامع مختلف و در طبقات گوناگون جامعه متفاوت بوده است(اعزازی،1385: 196). از متداولترین خشونتها، خشونت علیه زنان بوده است. این نوع خشونت حتی قبل از تولد شروع میشود و نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی و بزرگسالی آنها را در برمیگیرد و تا دوران کهنسالی نیز ادامه مییابد. تا جایی که تمایل به داشتن فرزند پسر از دیرباز تاکنون در میان اکثر ملل به ویژه در شرق و جنوب شرق آسیا وجود داشته است(قلیپور و روشندل،1377: 38). با وجود این زنان نسبت به اعضای دیگر خانواده بیشتر در معرض خشونت، به خصوص خشونت مردان بودهاند که ترس رویارویی با این خشونت بر تمام زندگی آنها سایه افکنده است. خشونت از هر نوع باعث می شود که قربانی از ارزش و اعتبار انسانی خالی شود. و جراحات جسمی و ضربههای روحی حاصل از آن تبعات فراوانی برای زندگی فرد قربانی دارد.از طرفی طبق آیات و روایات مختلف، هیچ گونه تفاوتی در خلقت زن و مرد نبوده و نه فقط زن برای مرد آفریده نشده، بلکه آنها برای هم آفریده شدهاند: ” هو الذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن الیها“(اعراف،189). ولی با وجود این خشونت نسبت به زنان بالاست و به آنها با دید جنس دوم نگاه می شود. هر چند از اوایل دهه 1970با اوجگیری فعالیت جنبش زنان، پژوهشهای فروانی در این زمینه انجام شده است، ولی میزان خشونت نسبت به زنان کم نشد شاید نوع خشونت نبست به زنان تغییر یافت، ولی کاهش چندانی در آن مشاهده نشده است.
امروزه حدود نیمی از جمعیت کره زمین را زنان تشکیل میدهند که متأسفانه در طی تاریخ مورد بیمهری فراوان قرار گرفتهاند و معمولاً از خشونت همسرانشان در امان نبودهاند، با وجود اینکه دوش به دوش مردان در اجتماع و خانواده فعالیت میکنند.از طرفی شدت خشونت علیه زنان تابع هنجارها و ارزش های اجتماعی هرجامعه است و نوع برداشت آن بستگی به نوع فرهنگ جامعه دارد. توجه جدی به این شکل از خشونت به عنوان یک معضل حقوقی و اجتماعی در چند دهۀ گذشته مطرح شده است(اعزازی،1385: 201).طبق گزارش سازمان ملل متحد (1995) در بلژیک 25% ،در آمریکا28%، نروژ25%، زلاندنو 17%، کره38%، کلمبیا20% و در گینهنو67% زنان از سوی شوهرانشان مورد آزار جسمی قرارگرفتهاند( بلالی میبدی،1388: 301).در ایران نیز روزنامۀ ایران در یک نظرسنجی با عنوان همسرآزاری، به نتایجی دستیافته که46% از پاسخگویان ادعا کردهاند که توسط شوهرانشان موردآزار و اذیت قرار گرفتهاند، 24% آزار روحی،15% آزار جسمی و روحی و 5% مورد آزار جنسی قرار گرفتند(مرکز امور مشارکت زنان:1383). در استان لرستان نیز، براساس پژوهشی که در سال1389انجام شد، از بین ابعاد خشونت علیه زنان،خشونت روانی با میانگین83/24 بالاترین میزان خشونت خانگی وخشونت مالی با میانگین78/2 پایینترین میزان خشونت را به خود اختصاص دادهاند (غضنفری، 1389). لذا پژوهش حاضر در صدد این بود که تا چه میزان تجربۀ خشونت در دوران کودکی با خشونت علیه زنان در شهر کوهدشت رابطه دارد. زیرا چنین به نظر میرسد که خشونت در دوران کودکی منجر به خشونت در بزرگسالی میشود و لذا خشونت به نوعی در خانواده از طریق مشاهده بازتولید میشود. سؤال اساسی پژوهش این است که آیا تجربۀ خشونت در دوران کودکی با خشونت علیه زنان رابطه دارد؟ که به همین منظور در این مقاله رابطۀ تجربۀ خشونت در دوران کودکی و میزان خشونت علیه زنان بررسی شد.
در زمینۀ خشونت بهخصوص خشونت علیه زنان، پژوهشهای خارجی و داخلی فراوانی انجام شده، ولی در بین این پژوهشها برخی از آنها به عامل تجربۀ خشونت در دوران کودکی و رابطۀ آن با خشونت علیه زنان توجه کردهاند. که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود.
خانواده های آسیب زا در هر برهه از تاریخ وجود داشته اند، خانواده ناسالم شامل خانواده ای است که نمی تواند نیازهای تکاملی کودک را تامین کند و برای حل مسائل و تعارض های خود دچار مشکل هستند.
از خصوصیات این نوع خانواده ها خلاء صمیمی، مرزهای نامشخص، فدا شدن نیازهای فردی و مشکلات اجتماعی مانند اعتیاد و جرم است. هر خانواده در طول زندگی دچار مشکلات و بحران می شود و این بحران ها می تواند شامل شرایط اجتماعی، وضعیت اقتصادی نامناسب، بیماری ها و حوادت غیرمنتظره باشد. در چنین شرایطی کودکان به عنوان اعضای کم توان آسیب بیشتری می بینند.
مطالعات بسیاری بین آسیب دوران کودکی و افزایش رفتارهای پرخطر و گرایش به انحرافات اجتماعی را تایید کرده اند، برای مثال بین سوء استفاده جنسی در دوران کودکی و اقدام به خودکشی در بزرگسالی ارتباط معناداری وجود دارد.
سوء استفاده جنسی شامل ایجاد جراحت عمومی به کودک زیر هجده سال است و فرد بزرگسال به کودک القا می کند که او موجودی حقیر و بی ارزش و معیوب است. غفلت جسمی نیز به اعمالی اشاره دارد که نسبت به کودک از لحاظ امنیت، تحصیلات، پوشاک، سرپناه و تغذیه غفلت شود.
غفلت هیجانی شامل کوتاهی در فراهم کردن نیازهای عاطفی کودک است. آسیب های دوران کودکی بر مغز در حال رشد کودک اثرات مخرب غیر قابل جبرانی می گذارد که این عوامل می تواند باعث شکل گیری نامناسب شخصیت و ناکارآمدی فرد، احساس گناه بیش از حد، اضطراب افراطی، ناتوانی در دلبستگی و عشق ورزی و رفتارهای غیراخلاقی و خلاف قانون شود.
بررسی آسیب های دروان کودکی از اهمیت ویژه ای برخوردار است، چرا که اطلاعات مفیدی در اختیار متخصصان و کارشناسان قرار می دهد تا در صورت بروز آسیب، اقدامات حمایتی مناسبی برای پیشگیری از آسیب به کودکان انجام دهند، بنابراین توجه به این موارد امری ضروری است
حضوری (1383) در پژوهشی به بررسی وضعیت زنان خشونتدیده اقدام کرده است. بر اساس نتایج این پژوهش بین مشاهدۀ خشونت توسط شوهر در خانواده پدری، تجربۀ خشونت توسط شوهران، میزان دخالت خویشاوندان و نیز اختلاف سنی زوجین با یکدیگر رابطۀ معناداری وجود دارد. لذا وجود خشونت در خانواده تأثیر منفی بر رفتار کودکان دارد به نحوی که همان رفتار را در آینده در زندگی خود پیاده میکنند (حضوری:1383). غضنفری (1389)در پژوهشی تحت عنوان«عوامل مؤثر برخشونت علیه زنان در استان لرستان»به نتایج زیر رسید. در بین انواع خشونت، خشونت روانی و جسمی بیش از سایر اشکال آن در زنان تجربه میشود. همچنین میزان خشونت در خانوادههای گسسته بیشتر مشاهده شد و بین وجود الگوی پرخاشگری در خانوادۀ پدری در دوران کودکی و بروز خشونت رابطه وجود داشت. در نتیجه رفتار پرخاشگرانه والدین در دوران کودکی در خشونت علیه زنان نقش دارد. ازسوی دیگر تصور سلطهگرایانه مرد نسبت به زن در بروز پرخاشگری مؤثر است(غضنفری:1389). همانطور که پژوهشهای انجام شده نیز نشان میدهند تجربۀ خشونت در دوران کودکی با بروز خشونت علیه زنان رابطه دارد و به نوعی میتوان گفت که یکی از عوامل بروز خشونت علیه زنان تجربۀ خشونت یا مشاهدۀ خشونت در دوران کودکی از سوی مرد است.
لومبرزو، پزشک و جرمشناس ایتالیایی قرن 19، عقیده دارد که مجرمان بار وراثت خود را به دوش میکشند؛ یعنی عقیده دارد که جرم، پرخاشگری و خشونت و… به صورت ژنتیکی در افراد وجود دارد (دادستان،1384:55-54). ولی در جای دیگر مفهوم «وراثت غیرمستقیم»را عنوان کرد؛مفهومی که براساس آن، فرد میتواند از راه تماس با افراد منحط یا معتاد به الکل نیز ارتکاب جرم را بیاموزد. و شرایط محیطی مانند فقر آموزش و پرورش، خشونت و پرخاشگری والدین نسبت به همدیگر یا فرزندان، در زمره عوامل ایجادکنندۀ جرم و بروز خشونت در سنین بالاترمیدانست، ولی قبول داشت که یک سوم متخلفان مجرم متولد میشوند و بقیه به عللهای دیگری نسبت دادنی است(دادستان،1384: 56). در حال حاضر نه تنها وابستگی بین ارتکاب جرم و وجود کروموزومهای اضافیyمحرز نیست، بلکه بسیاری از افراد دارای نشانگانxyyمجرم نیستند و اغلب مجرمان نیز هیچگونه نابهنجاری کروموزمی ندارند(ستوده وهمکاران،1389: 60-48). بر این اساس تنها وجود کروموزم اضافی باعث بروز خشونت نمیشود، بلکه باید علاوه بر این ویژگی ژنتیکی به محیط و بستری که فرد در آن رشد کرده است نیز توجه کرد. زیرا همانطور که گفته شد افرادی وجود دارد که دارای کروموزم اضافی هستند، ولی مجرم یا پرخاشگر و خشن نیستند یا افرادی دست به خشونت میزنند که دارای کروموزم اضافی نیستند پس این یک امر نسبی است.
فروید شکلگیری شخصیت انسان را در دوران کودکی جستجو میکند که از یک تا شش سالگی طول میکشد و از چند مرحله دهانی، مقعدی، آلتی، جنسی میگذرد و اگر در هرمرحله نیازهای کودک ارضا نشود،کودک به مرحله بعدی رشد شخصیت نمیرسد و تمام انرژی روانی او صرف مراحل پیشینتر رشد میشود. او برای ساختار شخصیت سه مجموعه نیرو را که عوامل کنترل رفتاری نامیده برمیشمارد:1- ضمیر:که نشاندهندۀ غرایز و گرایشهای انسانی و تابع اصل لذت بوده و به شکل ناخودآگاه عمل میکند و با کامیابیها و ناکامیها در ارتباط است.2- خود:که معرف واقعیتهای اجتماعی زندگی است و به فرد امکان میدهد که درک کند، بیندیشد و برمحیط زیست خود تأثیر بگذارد. خود تحت فرمانروایی اصل واقعیت قرار دارد و کارکرد آن هماهنگکردن ضمیر با واقعیت و هموار کردن تفاوتهای اجتماعی بین آنهاست.3- فراخود:که نمایندگی بازدارندگیهای اجتماعی است در طی تجربه در گروههای اجتماعی و به ویژه در خانواده کسب شده و به صورت وجدان یا شعور در فرد درونی شده و مجموعهای از احکام و ارزشهاست. هنگامی که خود به عنوان عاملی مسلط بر روی دو نیروی دیگر یعنی ضمیر و فراخود کنترل نداشته باشد، فرد شخصی سازگار نبوده و در ارضای نیازهایش ممکن است مرتکب رفتار انحرافی شود(احمدی،1384: 33-32).
سادرلند در رد تبیینهای زیستی جرایم زنان که توسط لومبرزو و شلدورن مطرح شده بود. اذعان کرد که دخترها و پسرها به شیوههای متفاوتی به وسیله والدین خود تحت نظارت قرارگرفته و به صورت متفاوتی در جامعه تربیت میشود. استفنز مایر وامیلی معتقد هستند که به این علت ارتکاب جرم در میان زنان نسبت به مردان کمتر است که آنها در فرآیند جامعهپذیری مسیر رشد اخلاقی متفاوتی را دنبال میکنند، کنش متقابل زنان براساس همدلی و همدردی مشخص میشود و در نتیجه ارتکاب جرم، به ویژه جرایم خشونتآمیز برای آنها کم است(احمدی،1384: 211-210). از طرفی نظارت اجتماعی به مثابۀ مانعی بر سر راه اقتدار و اعمال خشونت قرار میگیرد. زیرا در محدودۀ خصوصی خانه، نهادهای نظارتی رسمی وجود ندارند. این مسئله در کنار تقسیم قدرت برحسب جنس در محیط خانه که بر طبق آن مرد قدرت اجرایی مشروع و تقریباً انحصاری به دست میآورد، بروز خشونت در خانواده را تسهیل میکند( حسن پور ازغدی و همکاران،52:1390-44).
در بررسی رابطۀ بین تجربۀ خشونت در دوران کودکی مرد با خشونت خانگی علیه زنان از نظریههای جامعهپذیری، نظریۀ یادگیری اجتماعی، نظریۀ فمنیستی و نظریۀ مبادله استفاده شده است. که با توجه به نظر صاحبنظران این نظریهها فرد در هنگام کودکی بیشتر خصوصیات اخلاقی را از والدین و اعضای خانواده و همبازی و کسانی که با آنها در ارتباط است میآموزد. پس با وجود این محیطی که فرد در آن دوران کودکی خود را میگذراند بر نحوۀ رفتار او در بزرگسالی تأثیر زیادی دارد. و از طرفی نیز همانطور که فمنیستها ابراز داشتند نحوۀ برخورد با فرزندان از سویی والدین و هنجارهای که در جامعه وجود دارد نیز به نوعی باعث مردسالاری و بروز خشونت نسبت به زنان شده است.
تعریف مفاهیم
در سال 1993 بیانیۀ حذف خشونت علیه زنان در سازمان ملل این تعریف را برای خشونت علیه زنان بیان کرد؛ به هر نوع اقدام خشونتآمیز که به آسیب بدنی، جنسی یا روانی در زنان منجر شود(یا احتمال بروز آن زیاد شود)برای زنان رنجآور بوده یا به محرومیت اجباری از آزادی فردی یا اجتماعی منجر شود.
انواع خشونت خانگی علیه زنان:
1- خشونت فیزیکی یا بدنی: آسیبهای جسمانی نظیر ضرب وجرح با سلاح سرد وگرم، سیلی ولگدزدن و بعضاً کشتن قربانی را شامل میشود.
2- خشونت روانی:که انواع تحقیرهای روانی و بدرفتاریهای کلامی نظیر تمسخر ودشنام ناسزاگفتن را شامل میشود.
3- خشونت اقتصادی: ایجاد محدودیتهای اقتصادی نظیر ندادنخرجی، سوظن نسبت به زن در سوءاستفاده از منابع مالی خانواده و کنترل شدید و دائمی مخارج زن و پنهان کردن درآمد توسط شوهران.
4- خشونت جنسی: انواع بدرفتاری در ایجاد روابط جنسی توسط شوهران، خشونت جنسی خانگی علیه زنان شناخته شده که زنان به ندرت این نوع خشونت را گزارش میکنند